آتشی باز فراهم شده و بر در خورد
***
آتشی باز فراهم شده و بر در خورد
دست زهرا وسط عرش به روی سر خورد
.
بی عبا بود که در کوچه کشیدند او را
پسر حضرت حیدر به غرورش بر خورد
.
چند باری پی مرکب نفسش بند آمد
چند باری وسط کوچه زمین ، با سر خورد
.
به همه اهل جهان موی سفیدش می گفت :
چه قدر خون دل از کینه ی این لشکر خورد
.
داشت با آن همه اندوه ، تجسم می کرد
غصه هایی که در این شهرِ بلا ، حیدر خورد
.
بی قرار است چرا او ؛ نکند تازه شده
داغ آن ضربه ی آن روز که بر مادر خورد
.
خانه ی سوخته اش ارثیه از خیمه گهِ
کشته ای بود که بر حنجره اش خنجر خورد
.
.
.
محمدحسین رحیمیان
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید