باید به قد عرش خدا قابلم کنند
***
باید به قد عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
.
دل می کنم از آن که دل از تو بریده است
دل می دهم به دست تو تا بی دلم کنند
.
امشب کمیت شعرم اگر لنگ می زند
فردا به لطف چشم شما دعبلم کنند
.
ایمان راستین هزاران رسول را
آمیخته اگر که در آب و گلم کنند –
.
– شاید خدا بخواهد و با گوشه چشم تان
بر رتبه ی غلامی تان نائلم کنند
.
وقتی سرشت آب و گلم را ازل خدا
بر آن نوشت رعیت سلطان ارتضا
.
در هشتمین دمی که خدا بر زمین دمید
بوی بهشت هفتم او ناگهان وزید
.
از شش جهت نسیم خبر داد و بعد از آن
از پنجره صدای اذان خدا رسید
.
چار عنصر از ولادت او جان گرفته اند
یعنی زمین به یمن وجودش نفس کشید
.
از صلب سومین گل سرخ خدا حسین
ایران گرفته بوی دو آلاله ی سپید
.
از هشت بیخود این همه پایین نیامدم
یک حرف بیشتر چه کسی از خدا شنید
.
توحید ، حرف محوری دین انبیاست
شرط رضا به حکم أنا من شروطهاست
.
از برکتت نبود اگر ، نان نداشتیم
باران نبود غیر بیابان نداشتیم
.
سوگند بر تو ای سر و سامان زندگی
بی تو نه سر که این همه سامان نداشتیم
.
این حوزه ها نفس به هوای تو می کشند
لطفت اگر نبود ، مسلمان نداشتیم
.
ای آرزوی هر سفر دل از ابتدا
ما قبله ای به غیر خراسان نداشتیم
.
ما رعیت ری ایم که سلطان به جز رضا
ارباب جز حسین در ایران نداشتیم
.
خون حسین در رگ و در ریشه ی من است
علم رضا معلم اندیشه ی من است
.
بالا بلند گفته که طوبی تر از تو نیست
یوسف به حرف آمده زیباتر از تو نیست
.
گفتند پاره ی تن پیغمبر منی
انگار بعد فاطمه ؛ زهراتر از تو نیست
.
برگ درخت کاشته ی دست های تو
باشد گواه ما ، که مسیحاتر از تو نیست
.
این قطره ها به سمت شما رود می شوند
آخر در این دیار که دریاتر از تو نیست
.
ما تشنه ایم ، تشنه ی دست نوازشت
آبی در این سراچه گواراتر از تو نیست
.
این کوه ها به عشق شما هشت می شوند
یادآوران نام تو در دشت می شوند
.
آرامشی اگرچه سراسر تلاطمی
دریای بیکرانه ی امید مردمی
.
بند آورد زبان مرا بارگاه تو
ای آن که رستخیر عظیم تکلمی
.
هر بار نام مادرتان را می آورم
گل می کند کناره ی اشکت تبسمی
.
شاعر کنار حسن لب تو سروده است
روییده لاله در دل این سبز گندمی
.
من چون غبار گرم طوافم به دور تو
تو قبله گاه هفتم و خورشید هشتمی
.
در هفت شهر عشق به جز تو که ثامنی
آهوی چشم های مرا نیست ضامنی
.
چشم امید بر در لطف تو بسته است
هر زائری که گوشه ی صحنت نشسته است
.
بارانی است حال و هوای دو دیده ام
اینجا همیشه کاسه ی چشمم شکسته است
.
از باب جبرئیل به پابوست آمدن
از آسمان رسیده و رسمی خجسته است
.
آن پیرمرد تشنه در آن گوشه ی حرم
از راه دور آمده و سخت خسته است
.
با صد امید حاجت این بار خویش را
با پارچه به پنجره فولاد بسته است
.
وا شد گره ز پارچه ، حاجت روا شده است
یعنی که زائر حرم کربلا شده است
.
با یاد خاطرات سفر با عشیره ام
بر عکس یادگاری با صحن ، خیره ام
.
از بس دلم شکسته برای زیارتت
با اشک شوق گرم وضوی جبیره ام
.
یاد غروب های زیارت هنوز هم
گاهی پی دو جرعه ی جامع کبیره ام
.
یا ” قاده الهداه و یا ساده الولاه “
مستبصرٌ بشأنکم ، این است سیره ام
.
فرموده اید ؛ فعلکم الخیر یا رضا
ای هشتمین کلامکم النور ، تیره ام
.
از بس گناه دور و برم را گرفته است
چون تک درخت خشک میان جزیره ام
.
ما هم شنیده ایم که فرموده ای شما
هستم در انتظار ظهور نبیره ام
.
دعبل کجاست تا بنویسد در این فراز
عجل علی ظهورک یا فارس الحجاز
.
.
.
محسن عرب خالقی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید