سید محمد میرهاشمی
.
بنگرید آئینه ی اسرار را
طالبان لحظه ی دیدار را
.
راهیان قله های معرفت
فاتحان قامع الکفار را
.
شاهدان محفل پر شور عشق
اختران آسمان یار را
.
دو دلاور زاده ی عالی نسب
وارثان حیدر کرار را
.
گفت زینب بگذرم از هستی ام
تا به حیرت آورم ادوار را
.
جمع کردم من توان خویش را
پهن کردم سفره ی ایثار را
.
دو بسیجی بهر تو پرورده ام
دو حسینی مذهب عیّار را
.
نزد عباس هر دوشان آموختند
یا اخا زیر و بم پیکار را
.
از گلاب خونشان رخصت بده
تا معطر سازم این گلزار را
.
حال می گیرم به دست رزم شان
انتقام سیلی اشرار را
.
سرخی خون دو طفلان میبرد
از دلم آن خاطرات تار را
.
چون شکافد نیزه ای پهلویشان
یاد آرم سینه و مسمار را
.
یاد آرم از شرار داغشان
آتش بین در و دیوار را
.
بشکنم امروز با این دست ها
دست آن سیلی زن قهار را
.
فاصله انداخت دشمن بینشان
برد سویی هر یکی سردار را
.
خواند دشمن پیش روی هرکدام
لشگر مردان نیزه دار را
.
نیزهها از جسمشان خون می مکید
دیده حق این صحنه ی غم بار را
.
از حرم بیرون نیامد خواهرش
تا نبیند خجلت دلدار را
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید