صفای اشک به دل های بی شرر ندهند
به شمع تا نکشد شعله ، چشم تر ندهد
.
امیر قافله ی اشک چشم بیدار است
به دست هر صدفی رشته ی گهر ندهند
.
هوای چشم تو ای گل هنوز بارانی ست
چرا به مرغ گرفتار این خبر ندهند ؟
.
مباد خون تو ای گل ، نصیب خار مباد
به دست هر مژه ای پاره ی جگر ندهند
.
ز شرم روی تو گل ها ز شاخه می ریزند
بگو که قافله را از چمن گذر ندهند
.
به دست سرو امان نامه ی تهیدستی ست
که گفته است که آزادگان ثمر ندهند ؟
.
مراد اهل نظر گنج بی نیازی هاست
به عالمی نظر کیمیا اثر ندهند
.
چه جای ناله که در بارگاه استغنا
مجال آه به دل های شعله ور ندهند
.
چو شمع رشته ی باریک عمر می سوزد
چرا مجال به ” پروانه ” تا سحر ندهند ؟
.
.
.
استاد محمدعلی مجاهدی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید