محمد قاسمی
.
قسمْ به صبح دل انگیز این حرم ، بانو
جهانِ ماست بدون تو چون عدم ، بانو
.
هزار و یک در رحمت به روی ما وا شد
چو آمدیم به صحن تو صبحدم ، بانو
.
نمی شدیم جدا از حریم تان ، حتّی
نداشتیم اگر داغ و درد و غم ، بانو
.
از آستان ملک پاسبان تان ، عمری ست
ندیده ایم به والله ، جز کرم ، بانو
.
نفس نفس زدن ماست وقف نوکری ات
چرا که فرصت عمر است مغتنم، بانو
.
اگرچه خاک کف پات نیستیم ، امّا
غبار راه تو هستیم دست کم ، بانو
.
درست ، بهره ای از شاعری نبردم من
ولی به عشق شما می زنم قلم ، بانو
.
درون پوست خود از شعف نمی گنجم
همین که دور و برت می زنم قدم ، بانو
.
یکی دو تا که نه ، اینجا هزارها سائل
شدند یک شبه نزد تو محتشم ، بانو
.
امام زاده ی بی مثل واجب التّعظیم
به محضر تو فلک گشته است خَم ، بانو
.
چو میرزای قمی و چونان بروجردی
مجاوران تو هستند محترم ، بانو
.
مدام در ره اثبات جرم می کوشد
کسی که شد به ولای تو متّهم ، بانو
.
به راه روزی خود گرچه لنگ هم بزنیم
نمی خوریم به اسم شما قسم ، بانو
.
رواست این که بخوانیم زینبت وقتی
دو خواهرید ، ز هر حیث مثل هم ، بانو
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید