نشسته در عزایش آسمان ها و زمین در خون
کسی هرگز ندیده پادشاهی را چنین در خون
.
به سوی دشت با حسرت نگاهی مضطرب انداخت
یکایک خیمه ها گشته ست با آتش عجین ، در خون
.
صدای العطش تا ناکجای دشت پیچیده ست
کنار علقمه مانده یل ام البنین در خون
.
نوایی آشنا از سوی تل زینبی برخاست :
بیا مادر ، بیا مادر ، حسینت را ببین در خون
.
و از موسی کلیم الله تر اکنون حسین توست
که گرم گفت و گو با اوست رب العالمین در خون
.
به استقبالش از عرش برین صدها ملک آمد
که افتاده ست روی شهپر روح الامین در خون
.
دلا آنگونه قطعه قطعه اش کردند ، گویی که :
پراکنده ست صفحه صفحه قرآن مبین در خون
.
.
.
محمد شکری فرد
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید