نه نان ، نه آب ، مرا دیدن پدر کافی ست
***
نه نان ، نه آب ، مرا دیدن پدر کافی ست
برای سوختن من همین شرر کافی ست
.
به جای زانوی بابا سرم به دیوار است
برای من غم دنیا همین قَدَر کافی ست
.
نزن به جان من آتش ، زبان طعنه ببند
مرا شرار همان موی شعله ور کافی ست
.
چه میزبان رئوفی که سیلی آورده ست !
مرا هراس ز سوغات این سفر کافی ست
.
نه … من نگفتم ، او دید زخم گوشم را
برای بابا این شرح مختصر کافی ست
.
چقدر خسته شدم ، خسته از تو ای دنیا
اگر چه عمر من اندک ولی دگر کافی ست
.
کسی شبیه خودم گفت : وقت رفتن شد
مرا شنیدن تنها همین خبر کافی ست
.
.
امیر اکبرزاده
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید