گل های عالم را معطر کرده بویت
ای آن که می گردد زمین در جست و جویت
.
یادش بخیر آن روزها ریحان به ریحان
می چید پیغمبر بهشت از رنگ و بویت
.
سیاره ها را در نخی می چیدی آرام
می ساختی تسبیحی از خاک عمویت
.
برداشتند از سفره ات نان ، مردم شهر
جرعه به جرعه آب خوردند از سبویت
.
درهای رحمت باز می شد با دعایت
دردا که می بستند درها را به رویت
.
تاریخ می داند فدک تنها بهانه است
وقتی بهشت آذین شده در آرزویت
.
وقتی منزه گشته خاک از سجده هایت
وقتی مطهر می شود آب از وضویت
.
چادر حمایل می کنی از حق بگویی
حتی اگر یک شهر باشد روبرویت
.
برخاستی با آن صفت های جلالی
این بار آتش می چکید از خلق و خویت
.
حتی زمان می ایستد از این تجسم
تو سوی مسجد می روی مسجد به سویت
.
از های و هو افتاد دنیا با سکوتت
دنیا به آرامش رسید از های و هویت
.
از بانگ بسم الله رحمن الرحیمت
از آن نهیب الذین آمنویت
.
تو خطبه می خواندی و می لرزید مسجد
ذرات عالم یک صدا لبیک گویت
.
خطبه به اوج خود رسید آن جا که می ریخت
مدح علی حیدر به حیدر از گلویت
.
گفتم علی … او قطره قطره آب می شد
آن شب که روشن شد سپیدی های مویت
.
آن شب که زخم تو دهان وا کرد آرام
زخم تو آری زخم آن رازِ مگویت
.
هنگام دفن تو علی با خویش می گفت
رفتی ولی پایان نمی یابد شروعت …
.
.
.
سید حمیدرضا برقعی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید