محسن ناصحی
.
گوش طفل مرا ز جا کندی
بی مروّت حیا کن از سر من
دختر تو چگونه راضی شد
که شود پاره گوش دختر من ؟
.
مثل این گوشواره ، ای نامرد
بین بازارها فراوان است
تو به انگشت من قناعت کن
قیمت گوشواره ارزان است
.
چِقَدَر باید التماس کند
چادر دختر مرا بدهید
دست خود را کشیده تا نیزه
به یتیمم سر مرا بدهید
.
چِقَدَر تازیانه و سیلی
مگر از غصّه هاش بی خبرید
پای او کوچک است و کم طاقت
لا اقل روی ناقه اش ببرید
.
بس که از تازیانه ها خورده
سیر گشته ، غذا نمی خواهد
وعده ی تشت را به او ندهید
جز پدر از شما نمی خواهد
.
وسط شهر هرچه می خواهید
دائماً سنگ بر سرم بزنید
چوبتان را به لب خریدارم
ولی از این سه ساله درگذرید
.
این که در خود خزیده سردش نیست
درد پهلو کشیده خم شده است
با همین قدّ کوچکش امشب
چِقَدَر مثل مادرم شده است
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید