عباس شاه زیدی
.
آب و جارو می کنم با چشمم این درگاه را
ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را
.
چشم هایی را که حیرانند پشت ” لااله ”
درخراسان تو می بینند ” اِلّاالله را “
.
این تجلی گاه سلطان ازل ، این کوه نور
برده است از یادها الماس نادرشاه را
.
با زبان بی زبانی بشنو از نقّاره ها
” وال من والاه ” را و ” عاد من عاداه را “
.
ای خراسانی ترین خورشید ؛ روشن کن مرا
ما که می دانی نمی دانیم راه و چاه را
.
من زیارت نامه خواندم ، شعرهایم مانده است
وقت داری تا بخوانم چند دفتر آه را ؟
.
بیت هایم خانه بر دوشند مانند خودم
راستش دعبل شدن سخت است این درگاه را
.
راز پهلوی تو ماندن را نمی دانم ولی
آخرش می پرسم از شیخ بهایی راه را
.
می کِشی از هر طرف هر بی پناهی را به توس
بچه آهو کرده ای انگار خلق الله را
.
شعر من با دوستت دارم به پایان می رسد
کاش می دادی جواب این جمله ی کوتاه را
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید