قاسم صرافان
.
آتش در این کاشانه اصلاً دیدنی نیست
خاکستر این خانه اصلاً دیدنی نیست
.
در پیش چشمان ترِ یک شمع خاموش
افتادن پروانه اصلاً دیدنی نیست
.
وا می شد این در رو به اقیانوس و امروز
پشت در این خانه اصلاً دیدنی نیست
.
دستان ساقی بسته و ساغر شکسته
خون بر درِ میخانه اصلاً دیدنی نیست
.
بر صورت معصوم یک زن جای یک دست
یک دست نامردانه اصلاً دیدنی نیست
.
باور کنید افتادن یک مرغ زخمی
بین چهل دیوانه اصلاً دیدنی نیست
.
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم …
نه رفتن جانانه اصلاً دیدنی نیست
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید