آسمان هم خجل از چشم تو و بارانت
***
آسمان هم خجل از چشم تو و بارانت
آخری نیست بر این گریه ی بی پایانت
آب می بینی و طفل و گل و سقا و جوان
بیشتر می شود انگار غم پنهانت
.
زهر هر چند که یک روز به دادت آمد
تو چهل سال به لب آمده هر شب جانت
.
غیر زینب چه کسی درد تو را می داند
که چه آورده خرابه به دل ویرانت
.
سخت سوزاند دلت را غم آن جسم کبود
خواهرت بود که جان داد روی دامانت
.
زخمی بزم شراب است دلت بیخود نیست
که چهل سال نکرد اشک ، دوا – درمانت
.
خیزران تا که به دستان کسی می بینی
درد می گیرد ناگاه لب و دندانت
.
.
.
محمد بیابانی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید