آنقَدَر مست حضورم که تنم رقص کند
ز سبک روحی تن ، پیرهنم رقص کند
.
دست افشانی بدمست تو ، دیدن دارد
خُم از این باده پیاپی زدنم رقص کند
.
یورش تیغ دو ابروی کجت راه گشاست
پای چشمان تو سر بر بدنم رقص کند
.
قلم از دل حرکت داشت ، دلم می خواهد
تا سحر بر ورق از یا حسنم رقص کند
.
روی هر صفحه جداگانه تو را جا دادم
تا همه دفترم از این سخنم رقص کند
.
آنقدر بردن نام تو حلاوت دارد
بِمَکم لب ، که زبان در دهنم رقص کند
.
تازه شد باز نفس های خوش نوکری ام
تا نوشتم ، که غلام حسن عسکری ام
.
تکه تکه ز نگاه تو ، قمر می ریزد
از دعای سحرت فیض سحر می ریزد
.
تربت کرب و بلا پینه ی پیشانی توست
از دو چشم تو فرات است اگر می ریزد
.
مثل زهراست قنوت تو تماشا دارد
جبرئیل است که بر بال تو ، پر می ریزد
.
حکمت این بود که با تیغ قیامت نکنی
ورنه از گردش شمشیر تو سر می ریزد
.
تو هم از جرگه ی شیران بنی الزهرایی
غرش خشم تو والله جگر می ریزد
.
کاظمین ، کرب و بلا ، صبح نجف ، سامرا
از گدایی درت ، رزق سفر می ریزد
.
آمدم تا به نگاهی برکاتم بدهی
بهر پابوسی خود برگ براتم بدهی
.
غم چرا ؟ تا که خیال لب و لبخند تو هست
سایه ی سرو چرا ؟ قدّ تنومند تو هست
.
الدّخیل ، ای حسن دوّم دربار علی
گره ی کور چرا ؟ تا که خداوند تو هست
.
داشتم خوف شب اول قبرم حالا
شب قدر من و سرمایه ی سوگند تو هست
.
چه کسی هم نفست شد که مسیحا نشده
غیر زهرا نفسان کیست که مانند تو هست
.
دل ربودن هنر دست کرمخانه ی توست
بی دلی همه زیر سر ترفند تو هست
.
آمدی تا که به اسلام حقیقت بدهی
بعد تو ، حق به حقیقت خود فرزند تو هست
.
باید امشب کمی از موسمِ حج بنویسم
” حجه بن الحسنی ” یاد فرج بنویسم
.
دل اگر آینه ی ساده و صافی باشد
گِرد این کعبه چه زیباست طوافی باشد
.
یوسف تو سر بازار می آید وقتی
سر بی مایه ، سر دست کلافی باشد
.
می رسد یک نفر از جاده لبریز خدا
سیصد و سیزده یار ، که کافی باشد
.
به دعا دست ببر ، عده ای جرات کردند
تا بگویند که این عشق ، خرافی باشد
.
مهدی ات نور عظیم است ، بدون شبهه
این یهود است که با حرف اضافی باشد
.
نبش قبر و طلب قاتل مادر یعنی
جمعه ی آمدنش جشن تلافی باشد
.
ماه و خورشید ، به دنبال سرش می آیند
هو کِشان ، شیعه همه دور و برش می آیند
.
.
.
حبیب نیازی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید