آنچه از من خواستی با کاروان آورده ام
***
آنچه از من خواستی با کاروان آورده ام
یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده ام
.
از در و دیوار عالم فتنه می بارید و من
بی پناهان را بدین دارالامان آورده ام
.
اندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست
کاروان را تا بدین جا با فغان آورده ام
.
تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم
یک جهان درد و غم و سوز نهان آورده ام
.
قصه ی ویرانه شام ار نپرسی خوش تر است
چون از آن گلزار ، پیغام خزان آورده ام
.
دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود
از برایت دامنی اشک روان آورده ام
.
تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم
یک نیستان ناله و آه و فغان آورده ام
.
تا نثارت سازم و گردم بلا گردان تو
در کف خود از برایت نقد جان آورده ام
.
تا دل مهر آفرینت را نرنجانم ز درد
گوشه ای از درد دل را بر زبان آورده ام
.
.
.
استاد محمدعلی مجاهدی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید