از راه می رسند پدرها غروب ها
****
از راه می رسند پدرها غروب ها
دنیای خانه روشن و زیبا غروب ها
.
از راه مـی رسند پدرها و خانه ها
آغوش می شوند سراپا غروب ها
.
از راه می رسند و هیاهوی بچه هاست
زیباترین ترانه ی دنیا غروب ها
.
اما به چشم دخترکان شوق دیگری ست
شوق دوباره دیدن بابا غروب ها
.
بعد از هزار سال من و کودکان شام
تنها نشسته ایم همین جا غروب ها
.
اینجا پدر ، خرابه ی شام است ، کوفه نیست
اینجا بیا به دیدن ما با غروب ها
.
بابا بیا که بر دلمان زخم ها زده ست
دیروز تازیانه و حالا غروب ها
.
دست تو را بهانه گرفته ست بغض من
بابا ز راه می رسی آیا غروب ها ؟
.
بابا بیا کنار من و این پیاله آب
که تشنه ایم هر دو تو را تا غروب ها
.
از جاده ها بیایی و رفع عطش کنی
از جاده ها بیایی … اما غروب ها
.
بسیار رفته اند و نیامد پدر هنوز
بسیار رفته اند خدایا غروب ها
.
کم کم پیاله موج زد و چشم روشنش
چون لحظه های غربت دریا غروب ها
خاموش شد ، و بر سر سنگی نهاد سر
دختر به یاد زانوی بابا غروب ها
.
بعد از هزار سال هنوز اشک می چکد
از مشک پاره پاره ی سقا غروب ها
.
.
.
اسماعیل امینی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید