محسن عرب خالقی
.
از نیمه شب گذشته و خوابش نبرده بود
طفل سه ساله ای که دگر سالخورده بود
.
در گوشه ی خرابه به جای ستاره ها
تا صبح زخم های تنش را شمرده بود
.
از ضعف ، نای پا شدن از جای خود نداشت
آخر سه روز بود که چیزی نخورده بود
.
با دست های کوچکش آرام و بی صدا
از فرط درد بازوی خود را فشرده بود
.
این نیمه جان مانده هم از لطف زینب است
ور نه هزار مرتبه در راه مرده بود
.
پیش از طلوع ، بانوی گوهر شناس شهر
آن گنج را به دست خرابه سپرده بود
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید