عباس شاه زیدی
.
ایوان تو برده است دل شاه و گدا را
حیران تو کرده است خدا آینه ها را
.
ایوان نجف سر در ایوان بهشت است
یعنی به علی داده خدا عرش عُلا را
.
هستند گدای تو شریفاً و وضیعاً
هستند غلام تو صغاراً وکباراً
.
قَد هامَتِ الاوهام ، و قد ذلت الاقدام
هرکس به نجف آمده دیده است خدا را
.
عیسی که نشسته است به امّید شفایی
موسی که شکسته است در این طور عصا را
.
تا نام علی را پدرم خواند به گوشم
دادم به هوای تو دل بی سر و پا را
.
عمری است گواهند طپش های دل من
با یاد تو پرپر زدم ایوان طلا را
.
انگار هوای نجف افتاده به جانش
پاییده ام امشب دو سه تا کوچه صبا را
.
ما بی حرمت آه کشیدیم ، نسیما !
بردار و ببر سمت نجف این همه … هاآآآآآآآ را
.
امشب به سرم زد که مدیح تو بگویم
با آن که ندارم جگر مدح و ثنا را
.
تا آن که مدد از تو گرفتم که قلم ریخت
در گوش من این زمزمه ی روح فزا را
.
قربان حبیبی که به یک گوشه ی چشمش
دیوانه ی خود کرده تمام عقلا را
.
قربان نگاری که از او زودتر از ما
جبریل خریده است به جان درد و بلا را
.
قربان طبیبی که به یُمن نفس او
هرکس که رسیده است گرفته است شفا را
.
قربان امیری که سر خوان قناعت
با نان جُوی ساخته لیلاً و نهارا
.
قربان غریبی که به تاریکی شب ها
بر دوش کشیده است غذای فقرا را
.
ناز قد و بالاش ، که تا صبح قیامت
خم کرده رکوعش قد محراب دعا را
.
با شهد بیانی به گوارایی کوثر
کرده است اسیر لب خود آب بقارا
.
دور و برِ هردانه ی انگور ضریحش
عالم همه مست اند ” وَ ماهُم بِسُکاری “
.
ساقی که علی باشد یعنی به نگاهی
در جام جهان ریخته انوار هُدی را
.
یارب به تو سوگند مبادا که بگیری
از خاک سرِ کوچه ی حیدر سر ما را
.
” طوبی لَکَ ” ای مهر ولایت که در آفاق
حکم تو گرفته است همه ارض و سما را
.
تا سایه ی خورشید نجف بر سرم افتاد
ای ماه سمرقند نداری تو بخارا !
.
گر پاک نسوزم سر این عشق علی جان
” مَن ماتَ عَلی حُبّ ” تو آید به چه کارا ؟
.
فانی نشوم در تو اگر با چه کنم طیّ
این پیچ و خم تیره ی دالان بقا را ؟
.
درویشم و بر دوشم کشکول گدایی است
چندی است که آتش زده ام رخت ریا را
.
با سوز غم عشق تو مرهم نستانم
با درد تو انداخته ام دور دوا را
.
بگذار نمازم را سمت تو بخوانم
برهم نزن ای قبله ی من قبله نما را
.
تا معنی ” الله صَمد ” را بشناسی
کافی است ببوسی در این صحن و سرا را
.
تا دوستی اش اصل نماز است ، مؤذن
بی نام علی نعره نزن ” حَیّ علی ” را
.
احرام نبندید ، بمانید و نگیرید
بی سعی و صفای حرمش راه مِنا را
.
توحید علی را احدی درک نکرده است
چشمان علی جور دگر دیده خدا را
.
والله که هرکس ز علی روی بتابد
یک مرتبه هم سجده نکرده است خدا را
.
او بود که در خانه ی توحید فرو ریخت
بر خاک مذلّت هُبل و لات و عُزی را
.
او بود که برداشت چو کاهی در خیبر
او بود که آورد به قاموس فَتی را
.
حیثیّت ما در عدم ماست وگرنه
در حضرت خورشید چه قدری است سُها را ؟
.
سرها همه افتاد و سپرها همه افتاد
تا تیغ تو چرخید یمیناً و یساراً
.
اعناق صنادید عرب را تو شکستی
بازوی تو آموخت به شمشیر غَزا را
.
از هیبت نام تو بلرزد دل هستی
تا از کمرت باز کنی تیغ دوتا را
.
برگشت به ایمای تو خورشید به مشرق
پلک تو به هم ریخت قدر را و قضا را
.
روباه چه سنجد که برد دست به شمشیر
مرحب چه شناسد جگر شیر خدا را
.
والله که در معرکه ها حیدر کرّار
اندازه ی یک پلک ندیده است قفا را
.
حدّ تو به هم ریخته اعصاب قلم را
شآن تو بریده است زبان شعرا را
.
تا هست به فرمان تو مِنهاج بلاغت
باید که ببندند دکان فصحا را
.
ما هرچه که گفتیم علی برتر از آن است
مانده است قلم مدح امیرالامرا را
.
غیر از اَحَد و احمد ما فوق علی نیست
گشتیم ” عَلی فَوق ، ومَن تَحتَ ثَری را
کفر است بگویید که غالی شده ام من
بر بنده ی حیدر نزن این تهمت ها را
.
این ها رشحاتی است که وام از تو گرفتم
ورنه چه کسی داده به من طبع رسا را
.
گر مست و غزل خوان ولای تو نبودم
در من چه کسی ریخته این شور و نوا را
.
ما بی تو چه داریم به جز رویِ سیاهی
ما با تو نداریم غم روز جزا را
.
از عشق تو عمری است که در جوش و خروشم
بگذار بمانم به همین حال خدا را
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید