استاد حاج غلامرضا سازگار
.
ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد
خواهد که آب گوید امّا زبان ندارد
.
دیشب به گاهواره تا صبح ناله می زد
امروز روی دستم دیگر توان ندارد
.
هنگام گریه کوشد تا اشک خود بنوشد
اشکی که تر کند لب دور دهان ندارد
.
رخ مثل برگ پاییز لب چون دو چوبه ی خشک
این غنچه ی بهاری غیر از خزان ندارد
.
ای حرمله مکش تیر یکسو فکن کمان را
یک برگ گل که تاب تیر و کمان ندارد
.
شمشیر اوست آهش فریاد او تلظّی
جانش به لب رسیده تاب بیان ندارد
.
منّت به من گذارید یک قطره آب آرید
بر کودکی که در تن جز نیمه جان ندارد
.
با من اگر به جنگید تا کشتنم بجنگید
این شیرخواره بر کف تیغ و سنان ندارد
.
مادر نشسته تنها در خیمه بین زن ها
جز اشک خجلت خود آب روان ندارد
.
تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن
جز شانه ی امامش دیگر مکان ندارد
.
” میثم ” ، به حشر نبود غیر از فغان و آهش
آنکو از این مصیبت آه و فغان ندارد
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید