سید محمدرضا شرافت
.
بالی گشوده است و چنان پیش می رود
کز حد کودکانه ی خود پیش می رود
.
اصلا عجیب نیست که غوغا به پا کند
آری حلال زاده به دائیش می رود
.
موج حماسه ای ست که در قلب دشمنش
با هر قدم تلاطم تشویش می رود
.
مادر دلش گرفته از این خاک کوفه وار
از بس که او شبیه علی پیش می رود
.
از پیله ها گذشت در گرد شمع سوخت
پروانه وار از قفس خویش می رود
.
لبخند بر لبش تن او غرق خون شده
امضا شده است برگ رهائیش می رود
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید