وحید قاسمی
.
با کاروان نیزه سفر می کنم پدر
با طعنه های حرمله سر می کنم پدر
.
مانند خواهران خودم روی ناقه ها
در پیش سنگ سینه سپر می کنم پدر
.
از کوچه ی نگاه وقیح یهودیان
با یک لباس پاره گذر می کنم پدر
.
حالا برو به قصر ، ولی نیمه شب تو را
با گریه های خویش خبر می کنم پدر
.
این گریه جای خطبه ی کوبنده ی من است
من هم شبیه عمّه خطر می کنم پدر
.
با دیدن جراحت پیشانی ات دگر
از فکر بوسه صرف نظر می کنم پدر
.
شام سیاه زندگی ام را بدون تو
خورشید روی نیزه سحر می کنم پدر
.
امشب اگر که بوسه نگیرم من از لبت
در این قمار عشق ضرر می کنم پدر
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید