با یاد عطش در غزلم همهمه افتاد
***
با یاد عطش در غزلم همهمه افتاد
شعرم پر و بالی زد و در علقمه افتاد
.
در حیرتم ای آب که آن روز چگونه
چشم تو به چشمان بنی فاطمه افتاد
.
بعد از لب خشکیده ات ای چشمه ی پاکی
زمزم چه شنیده است که از زمزمه افتاد
.
نزدیکی گودال زنی خسته زمین خورد
حیدر مددی کن ، نکند فاطمه افتاد
.
سخت است تماشای سر و دشنه برادر !
حق داشت اگر خواهر تو این همه افتاد
.
آن ها که شنیدند یدالله بدانند
این دست علی بود که در علقمه افتاد
از قافیه این شعر کم آورد ولی شکر
شور تو در این روضه همین یک نمه افتاد
.
.
.
عباس شاه زیدی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید