مرضیه نعیم امینی
.
بعد از درخت و تشت سری هم به ما زدی
بابای مهربان رقیه خوش آمدی
این زخم های روی لب از چیست ای پدر ؟
جایی برای بوسه ی من نیست ای پدر
.
قاری شده سرت به سر نیزه بارها
از ناقه سمت نیزه کشاندی نگاه را
.
رأست ز نیزه تا که رها شد ، رها شدم
رفتم بگیرمت ، هدف سنگ ها شدم
.
عیبی ندارد این که سر من شکسته شد
وقتی به روی نی سر شش ماهه بسته شد
.
آن نیزه دارِ رأس تو من را عذاب داد
با کعب نی به یا ابتایم جواب داد
.
آن قاتلی که روی تو خنجر کشیده است
از بس مرا زده ست امانم بریده است
.
طوری زده به درد کمر مبتلا شدم
خیلی شبیه حضرت خیرالنساء شدم
.
تا عمه دید دست به پهلو و مضطرم
آهسته گفت زیر لبش ” وای مادرم “
.
بابا سنان مست و حرامی سمتگر است
او بد دهانی اش ز لگدهاش بدتر است
.
آن موی نیم سوز که از خیمه داشتم
در راه دست پیرزنی جا گذاشتم
.
بابا بگویمت که چرا زار و مضطریم ؟
با عمه هام کوچه و بازار … بگذریم
.
رد عقیق مانده به روی من آشناست
بابا بگو به دخترت انگشترت کجاست ؟
.
وا کن دو دیده روی کبود مرا ببین
من را ببر به پیش عمویم ، فقط همین
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید