به کویر لب خشک تو ترک افتاده
روی آیینه ی چشمان تو لک افتاده
.
با ملائک چه حسابی سر تو سنجیدند
که به پیشانی تو سنگ محک افتاده
.
هیچ کس بعد تو جز غم به سراغم نرسید
ماه رخسار تو از چشم فلک افتاده
.
برنیاید ز شناسایی تو چشم ترم
حق بده دختر دردانه به شک افتاده
.
پر از نقش و نگار است تمام تن من
نقش چکمه به تنم خورده و حک افتاده
.
عمه با دیدن من ذکر لبش یا زهراست
گوئیا یاد همان زخم فدک افتاده
.
خوب معلوم بوَد در وسط صد پنجه
حجم گیسوی من غمزده تک افتاده
.
چهره ات کنگره ی زخم شده ای بابا
شعله بر زخم سرت مثل نمک افتاده
.
سنگ طوری به سر و صورت تو بوسه زده
که لبت در هم و انگار که فک افتاده
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید