سید حمیدرضا برقعی
.
خانه ی پیرزن ته کوچه
پشت یک تیر برق چوبی بود
پشت فریاد های گل کوچک
واقعا روزهای خوبی بود
.
پیرزن هر دوشنبه بعد از ظهر
منتظر بود در زدن ها را
دم در می نشست و با لبخند
جفت می کرد آمدن ها را
.
روضه خوان محله می آمد
میرزا با دوچرخه آهسته
مثل هر هفته باز خیلی دیر
مثل هر هفته سینه اش خسته
.
” ای شه تشنه لب سلام علیک “
ای شه تشنه لب … چه آوازی
زیر و بم های گوشه ی دشتی
شعرهای وصال شیرازی
.
می نشستیم گوشه ی مجلس
با همان شور و اشتیاقی که …
چقدر خوب یاد من مانده
در و دیوار آن اتاقی که –
.
یک طرف جمله ی ” خوش آمده اید
به عزای حسین ” بر دیوار
آن طرف عکس کعبه می گردد
دور تا دور این اتاق انگار
.
گوشه گوشه چه محشری برپاست
توی این خانه ی چهل متری
گوش کن ! دم گرفته با گریه
به سر و سینه می زند کتری
.
عطر پر رنگ چایی روضه
زیر و رو کرده خانه ی او را
چقدر ناگهان هوس کردم
طعم آن چای قند پهلو را
.
تا که یک روز در حوالی مهر
روی آن برگ های رنگارنگ
با تمام وجود راهی کرد
پسری را که برنگشت از جنگ
.
هی دوشنبه دوشنبه رد شد و باز
پستچی نامه از عزیز نداشت
کاشکی آن دوشنبه ی آخر
روضه ی میرزا گریز نداشت
.
پیرزن قطره قطره باران شد
کمی از خاک کربلا در مشت
السلام و علیک گفت و سپس
روضه ی قتلگاه او را کشت
.
تاهمیشه نمی برم از یاد
روضه ی آن سپید گیسو را
سالیانی است آرزو دارم
کربلای نرفته ی او را
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید