اعظم سعادتمند
.
خسته ام از راه ، می پرسم خدایا پس کجاست
شهر .. آن شهری که می گویند : ” سُرَّ مَن رَای ” ست
.
تابلوهای کنار جاده می گویند نیست
چند فرسخ بیشتر از راه ما ، تا راه راست …
.
رو به رویم ناگهان درهای بازِ خانه ات
بر لبم نام کریمی ، چون امامِ مجتبی ست
.
احتمال ریزش یکریز باران قطعی است
در دلم اندوه عصر جمعه های کربلاست
.
آسمان یک کاشی از محراب تو ، دریا فقط
گوشه ی سجاده ات در نیمه شب های دعاست
.
از کراماتت چه باید گفت وقتی با تو است
آنچه یک حرفش فقط با آصف بن برخیاست
.
از کبوترهای شهرم نامه ای آورده ام
حالشان خوب است اما روحشان اینجا رهاست
.
راستی ! حال کبوترهای بامت خوب شد ؟
در صدای من طنین انفجار گریه هاست
.
سکّه ها جاری است از چشمانم اما باز هم
دست هایم رو به سویت کاسه های سامراست
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید