.
دردی که گلستان مرا ریخته بر هم
آسایش دوران مرا ریخته بر هم
.
هجران رخ یوسف زهراست که این طور
آبادی کنعان مرا ریخته بر هم
.
بیچارگی و درد فراقی که چشیدم
یک عمر ، گریبان مرا ریخته بر هم
.
دلگرمی من چشم ترم بود، گناهم
دلگرمی چشمان مرا ریخته بر هم
.
خسته شدم از این همه تاریکی نفسم
آن قدر که بنیان مرا ریخته بر هم
.
در هم شده نان همه با هم ، چقدر حیف
این فاجعه ایمان مرا ریخته بر هم
.
مدیون گل فاطمه هستم که دعایش
پرونده ی عصیان مرا ریخته بر هم
.
داغ غم جانسوز علی و غم زهرا
آرامش مژگان مرا ریخته بر هم
.
فرمود علی فاطمه جان ، حوریه ی من
اوضاع تو ارکان مرا ریخته بر هم
.
لعنت به کسی که وسط کوچه تو را زد
نامرد چه قرآن مرا ریخته بر هم
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید