در آن کرانه که دل با ستاره همزاد است
به من اجازه ی در اوج پر زدن داده است
.
در آن کرانه که همواره یک نفر آنجاست
که در پذیرش مهمان همیشه آماده است
.
در آن کرانه که خورشید پیش یک گنبد
بدون رنگ ز بازار حُسن افتاده است
.
همیشه از تو سرودن چه سخت و شیرین است
شبیه تیشه زدن های سخت فرهاد است
.
سوال می کند از خود هنوز آهویی
که بین دام و نگاهت کدام صیاد است
.
دلم که دست خودم نیست این دل غمگین
همان دلی است که جامانده در گوهرشاد است
.
بدون فن غزل بی کنایه می گویم
دلم برای تو تنگ است شعر من ساده است
.
.
.
سید حمیدرضا برقعی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید