در سردسیر شهر دل ، روح بهاری
در شوره زار سینه ی من چشمه ساری
.
می خواهی امشب بر کویر دیدگانم
با روضه هایت باغی از شبنم بکاری
.
سهم تو از ارث پدر ، خون جگر بود
از کودکی در ماتم او سوگواری
.
منزل به منزل در پی دلدار رفتی
در دشت های عاشقی محمل سواری
.
داغ عزیزانت بلای جانتان شد
تو زخمی تیغ جفای روزگاری
.
تا مقصدت مشهد ، دگر راهی نمانده
ای کاش می شد اندکی طاقت بیاری
.
می سوختی از آتش تب ، بین بستر
دلخسته راضی به رضای کردگاری
.
باید بیاید دلبرت ، باید بیاید
در آخرین ساعات هم امیدواری
.
چشمان اشک آلوده ات را تا دم مرگ
یک لحظه هم از درب حجره برنداری
.
نام رضا از روی لب هایت نیفتد
با این که رو به قبله و در احتضاری
.
تو یادگار دلبرت را مثل زینب
با گریه روی سینه ی خود می فشاری
.
دیگر مخور غم ، چون سرت را ای کریمه
بر دامن زهرای اطهر می گذاری
.
.
.
وحید قاسمی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید