احسان محسنی فرد
.
در سرش طرح معما می کرد
با دل عمه مدارا می کرد
.
فکر آن بود که می شد ای کاش
رفع آزار ز آقا می کرد
.
به عمویش که نظر می انداخت
یاد تنهایی بابا می کرد
.
دم خیمه همه ی واقعه را
داشت از دور تماشا می کرد
.
چشم در چشم عزیز زهرا
زیر لب داشت خدایا می کرد
.
ناگهان دید عمو تا افتاد
هرکسی نیزه مهیا می کرد
.
نیزه ها بود که بالا می رفت
سینه ای بود که جا وا می کرد
.
کاش با نیزه زدن حل می شد
نیزه را در بدنش تا می کرد
.
لب گودال هجوم خنجر
داشت عضوی ز تنش وا می کرد
.
هر که نزدیک ترش می آمد
نیزه ای در گلویش جا می کرد
.
زود می آمد و می زد به حسین
هرکسی هر چه که پیدا می کرد
.
آن طرف هلهله بود و این سو
ناله ها زینب کبری می کرد
.
گفت ای کاش نمی دیدم من
زخم هایت همه سر وا می کرد
.
دست من باد بلا گردانت
ذبح گشتم به روی دامانت
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید