علیرضا لک
.
زرد و کبود و سرخ شد اما هنوز هم
دارد عزای دیدن بابا هنوز هم
.
تا تاول دوباره ای از راه می رسد
با گریه آه می کشد آن را هنوز هم
.
آهسته بغض می کند و خیس می شود …
… زخم کبود گونه اش : ” آیا هنوز هم
.
مهمان چوبدستی شهر جسارتی ؟
من مانده ام به حسرت لب ها ، هنوز هم “
.
من درد های روسری ام را نگفته ام
با چشم های غیرت سقّا هنوز هم
.
از صحبت کنیزی مان گریه می کنم
می لرزم از خجالتش امّا هنوز هم
.
مُحرم شدم ، طواف کنم ، بوسه ها زنم
آنجا که هست کعبه ی دنیا هنوز هم
.
دلتنگ بود و رفت و نگفتید خوب شد
گوش بدون زینت او یا هنوز هم … ؟!
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید