وحید عظیم پور
.
زمین گریه زمان گریه ، تمام چشم ها گریه
صدای مادرم می آید از سجاده با گریه
.
چرا عجل وفاتی از قنوتش می چکد این بار
چرا پس با صدای قطعه قطعه ، پس چرا گریه ؟
.
چرا این دفعه جای ” جار ثم الدارِ ” دستانش
به روی چادرش می بارد از هر ربنا گریه ؟
.
دل معصوم وقتی بشکند کون و مکان بغض است
که ماهی بین دریا و کبوتر در هوا گریه
.
صدایی از در و همسایه می آمد که یا حیدر
بگو که فاطمه یا شب شود یا روز را گریه
.
پدر یک بیت الاحزان از کبود دردهایش ساخت
و کار ما در آنجا روز و شب شد ، یکصدا گریه
.
جلال او ، جمال او ، صفاتی از خدا دارد
و با هر قطره اشک مادرم دارد خدا گریه
.
میان کوچه این ایام بی انصافی محض است
که خنده سهم قنفذ باشد اما سهم ما گریه
.
نه ، اشک مادرم از قصه های غربت باباست
فراوان ریخت از این دردهای آشنا گریه
.
علی را کار طوفانی زهرا خانه برگرداند
شبیه رعد می غرید و مثل ابرها گریه
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید