سری به نیزه شد و آفتاب را گریاند
***
سری به نیزه شد و آفتاب را گریاند
نبی و فاطمه و بوتراب را گریاند
.
صدای مویه ی زلفش که دست باد افتاد
چقدر حضرت ختمی مآب را گریاند
.
لباس تیره به تن کرد آسمان بعدش
ز بام ، بارش سنگین ، سحاب را گریاند
.
کسی مقابل نی آب را زمین می ریخت
اشاره بر لب او کرد و آب را گریاند
.
سوال ” أین ابی ” بین کاروان پیچید
رسید بر سر نیزه ، جواب را گریاند
کمان حرمله بر قامتی کمان خندید
کمان حرمله خیلی رباب را گریاند
.
به آستین نزارش گرفت رو زینب
وقار پوشیه ی او حجاب را گریاند
.
شراب تا به سر گیسوی حسین رسید
دو چشم عنبر و مشک و گلاب را گریاند
.
قلم شکست و … در آخر فقط نوشت ، کنیز
ورق ورق صفحات کتاب را گریاند
.
.
.
حجت الاسلام محسن حنیفی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید