صبوری به پای تو سر می گذارد
***
صبوری به پای تو سر می گذارد
غمت داغ ها بر جگر می گذارد
.
کمی خواستم از غریبی بگویم
نه ! این بغض سنگی مگر می گذارد
.
و من نیستم بدتر از مرد شامی
قدم روی این چشم تر می گذارد
.
دلم باز با یاد غم هایت آقا
غریبانه سر روی در می گذارد
.
چه بد با تو تا کرد دنیای پستی
که بر ساقه ی گل تبر می گذارد
.
و هرکس که کمتر شکایت کند آه
به دوشش غم بیشتر می گذارد
.
نمک ریخت یک شهر بر زخم مردی
که دندان به روی جگر می گذارد
.
.
.
حسین عباس پور
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید