طلوع صبح می پرد دو پلک من برای تو
***
طلوع صبح می پرد دو پلک من برای تو
دلم عجیب می کند هوای تو ، هوای تو …
.
و بعد از آن دو چشم من پر از خیال می شود
و چکه چکه می کند به راه آشنای تو
.
اگر چه تا به حال من ندیده ام رخ تو را
ولی چه ساده می رسد به گوش من صدای تو
.
فضای خانه ی دلم پر از گلاب می شود
همین که گریه می کنم دوباره پا به پای تو
.
چه شاعرانه می شود اگر شبی دو چشم من
نگاه خود بیفکند به چشم دلربای تو
.
سوال بی جواب من پر از نیاز و خواهش است
شود که بوسه ای زنم به خاک سامرای تو ؟!
.
عجیب غصه ای شده نبودنت میان ما
عجیب قصه ای شده دوباره ماجرای تو
.
.
.
محمدرضا طاهری
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید