ظهر غم بود و برکه هم تشنه
***
ظهر غم بود و برکه هم تشنه
برکه ای که تب بیابان داشت
دل او مثل تکه های سفال
اشتیاق نماز باران داشت
.
ظهر یک روز آفتابی بود
برکه پلکی زد و نگاهش رفت
باز هم تا به انتهای کویر
حسرت جانگداز آهش رفت
.
آه من برکه ی نگاه توام
من به جز چشم تو نمی نوشم
تا نیایی و همدمم نشوی
به خدا لحظه ای نمی جوشم
.
آه من برکه های یعقوبم
که به دشت فراق جاری شد
من همان رود نیل موسایم
که به سمت عراق جاری شد
.
من همان برکه ی نمک گیرم
کز سر سفره ات نمک خوردم
من کویر حجازی صبرم
که به شوق شما ترک خوردم
.
برکه از درد و دل لبالب بود
برکه آن روز در تلاطم بود
برکه آن روز فکر آب نبود
فکر یک برکه ی پر از خون بود
.
ظهر زیبای روز نوروزی
باز پلکی زد و نگاهش رفت
نه ولی مثل اینکه این دفعه
صد و ده بار سوز آهش رفت
.
ماه او در حوالی خورشید
با هزاران ستاره می آمد
بشنو و شک نکن صدای خدا
از سر هر مناره می آمد
.
اشهد ان ذاته مستور
اشهد ان نوره منشور
اشهد ان مومنون به
کلهم فائزون بیت النور
.
آیه ای روی بال جبرائیل
پر زد و لحظه ای تلاوت شد
بعد از آنکه رسول آن را خواند
پر زد و محو در ولایت شد
.
آیه پرواز کرد تا برکه
از تجلای آب صحبت کرد
برکه ی خالی سفالی ما
گریه کرد و دوباره بیعت کرد
.
گفت بالماء کل شی ء حی
من همان خاک مرده ام ای آب
من اگر برکه ای پر از آبم
از شما آب خورده ام ای آب
.
تو همان بی کران اقیانوس
من همان کوزه ی سفال توام
که اگر آه لب به من بزنی
مطمئنم همیشه مال توام
.
برکه از اشتیاق دریا شد
زیر پاهای ماه جاری شد
ماه عکسش به برکه افتاد و
عکس این لحظه یادگاری شد
.
.
.
رحمان نوازنی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید