علی شکاری
.
فلک را آبرو بخشیده عطر و بوی آوایش
ملک چهره مزین کرده با خاک کف پایش
.
وجاهت می دهد آیات را شیرینی لحنش
کلیمی که به قرآن تا همیشه نیست همتایش
.
دعا با حُرمت دستار سبزش استجابت یافت
یتیمی که خدای آسمان می خواست آقایش
.
رسول مهربانی ها سفر در پیش رو دارد
مدینه خیس شد از گریه ی جانسوز زهرایش
.
در این خانه که عزرائیل خاضع کرده دق الباب
معطل مانده تا احمد بفرماید ، بفرمایش
.
به روی سینه افتاده است زیب دوش پیغمبر
حسینش می شود در لحظه ی آخر مسیحایش
.
تمام فکر و ذکرش غربت آینده ی مولاست
گواهی می دهد دلشوره ها را چشم دریایش
.
علی را امر بر صبر و رضایت می کند وقتی
که سمت تیرگی ها می رود خورشید دنیایش
.
دوباره خیره شد بر کوچه ی تنگ بنی هاشم
امان از ازدحام و آتش و آسیب فردایش
.
نگاه میخ در با غصه هایش چشم در چشم است
کجای قصه بُغضی سر برون آورده از نایش
.
حسن را بی قرار مادر مضروبه می بیند
که مانند عصا بگرفته زیر قد و بالایش
.
امیرالمونین بی تاب ختم المرسلین اما
سقیفه سخت دندان تیز کرده بر سر جایش
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید