مجتبی روشن روان
.
قرآن چرا به روی زمین اوفتاده است
شمر لعین به صفحه ی او پا نهاده است
.
دیدم به چشم فاطمی خود عمو حسین … !
زهرا کنار مقتل تو ایستاده است
.
بعد از علیِ اصغر تو نوبت من است
این جرعه های آخر دُردی باده است
.
دستم شکست ناله زدم فاطمه مدد
عباس مرتضی به من این یاد داده است
.
زهرا اگر که سینه شکسته به راه عشق
عبداللهت به راه تو سینه گشاده است
.
بر روی دامن تو عمو دست و پا زدم
این سرنوشت عاشقی عشق زاده است
.
باید تو را به خیمه ی زینب برم عمو
بنگر که لرزه بر تن عمه فتاده است
.
ای دشمن سواره به نامردی آمدی
از روی اسب نیزه مزن او پیاده است
.
بوی حسن گرفته تمامی قتلگاه
گویا دگر زمان گذشتن ز جاده است
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید