علیرضا لک
.
لحظه ای دنیا ندیده آرمیدن های من
سوخته از دست غم بال تپیدن های من
.
می رسم تا کربلا با محمل بارانی ام
بوی رفتن می دهد حتی رسیدن های من
.
نیزه و شمشیر ها آماده ی مهمانی اند
وای از گودال و وای از داغ دیدن های من
.
سایه ام پیدا نبود عمری ولی اینجا ببین
از حرم تا قتلگاه تو دویدن های من
.
یادگار مادرم ! آن روز می آید چه زود
از ضریح حنجر تو بوسه چیدن های من
.
با همه می آیم و تنها از اینجا می روم
مُردنم آسان تر از این دل بریدن های من
.
داغ ها را یک تنه تا به قیامت می برم
می روی بر نیزه می بینی خمیدن های من
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید