مانند یک فرشته ی از پا نشسته بود
غمگین تر از همیشه در آنجا نشسته بود
.
هشتاد و چار حوریه دور نگاش بود
دور از نگاه مردم دنیا نشسته بود
.
بر روی دامنش که نسیم مدینه داشت
تنها نماد کوچک زهرا نشسته بود
.
پایین پای محملِ مانند منبرش
موسی نشسته بود ، مسیحا نشسته بود
.
می خواست خطبه ای به زبانش بیاورد
بی خود نبود این همه بالا نشسته بود
.
با یاد خانه ی پدری اش در آن گذر
اطراف کوفه را به تماشا نشسته بود
.
یک ماه می گذشت برای ظهورشان
مسلم کنار جاده ی آنها نشسته بود
.
در چشم های رو به خدایش درآن غروب
تصویر یک هلال چه زیبا نشسته بود
.
دستش نمی رسید اگر شانه ای کند
در چند متریِ سر آقا نشسته بود
.
.
.
علی اکبر لطیفیان
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید