من از قبیله ی دردی کشان پر دردم
***
من از قبیله ی دردی کشان پر دردم
که در هوای نگاه نگار میگردم
.
دوباره دست نیاز و دوباره چشم امید
به سوی خانه ی طفل سه ساله آوردم
.
به نام نامیخاتون عشق ، ماه دمشق
دخیل یار شدم تا رقیه ای گردم
.
نگاه مرحمتش گرم گرم چون خورشید
چه میشود که بیفتد به کلبه ی سردم ؟
.
وجود او همه از نور ناب ، نور لطیف
و من کنار مسیر نزول او گردم
.
در این زمانه که دوران سخت وانفساست
به پای عشق رقیه فنا شدن زیباست
.
حیات میچکد از گوشه ی نگاه ترش
نجات ، خانه نموده کنار بال و پرش
.
شکوفه نیست حریف لطیف دستانش
فرشته های الهی مقیم پشت درش
.
سه ساله است و به قدر هزار سال رفیع
ببین چه ها که نکرده به عمر مختصرش ؟
.
تمام شام ز اشک رقیه در هم ریخت
عجب ز قدرت فریادهای پر شررش !
.
نگاه بی رمقش در میان تاریکی
فتاد تا به جمال مقدّس پدرش
.
گرفت بوسه ز بابا ، قرار از کف داد
کنار رأس بریده نفس برید افتاد
.
شکستن از غم او را خطر نمی دانست !
به غیر عشق پدر بیشتر نمی دانست
.
طنین گریه ی او لحن مادری را داشت
که آه یکسره را بی اثر نمی دانست
.
اگر نبود رقیه دل شکسته ی ما
صفای نافله را در سحر نمی دانست
.
اگر نبود رقیه شرار ناله نبود
غم فراق پدر را جگر نمی دانست
.
چنان به یاد عمو دل شکسته می نالید
که سیر قافله را در سفر نمی دانست
.
چنان ز شوق پدر آه و گریه سر میداد
که شور در همه ی کائنات می افتاد !
.
ستاره بود و به دیدار ماه عادت داشت
سه ساله بود و به آغوش شاه عادت داشت
.
ز صحن خشک لبش خنده رد نشد بی اشک
شکسته بود و همیشه به آه عادت داشت
.
ز بس که پای برهنه دوید در پی سر
به خارهای مغیلان راه عادت داشت
.
شبیه عمه ی مظلومه سخت می نالید
به روضه های غم قتلگاه عادت داشت
.
نه از عزا به در آمد ، نه رخت خود را شست !
تنش به سرخی و رنگ سیاه عادت داشت
.
سه ساله بود ولیکن حریف عالم شد
لب از گلوی بریده گرفت و زمزم شد
.
.
.
مجتبی روشن روان
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید