نسیم پرده ی گهواره را تکان می داد
برای عرض ارادت ، خودی نشان می داد
.
ستاره های درخشان خوشه ی پروین
کنار پنجره مبهوت کودکی شیرین
.
شمیم قدسی او در مدینه پیچیده
بهار آمده ، بلبل به غنچه خندیده
.
چکاوکان به در باغ ریسه می بندند
شکوفه ها همه دیوانه وار می خندند
.
نشانه های ظهور مسیح ظاهر شد
مدینه مرکز ثقل خیال شاعر شد
.
نسیم گرد سر نو رسیده دف می زد
بنفشه داخل گلدان مدام کف می زد
.
صدای خواندن پروانه ها چه زیبا بود
تبسم لب شیر خدا چه زیبا بود
.
ز نور طلعت رویش ستاره حیران شد
و ماه با عجله پشت ابر پنهان شد
.
ستاره گفت به خورشید :- بی خبر ساده –
خدا به فاطمه خورشید دیگری داده
.
زمان سیطره و سلطه گشته طی خورشید
شکسته حرمت پوشالی تو ای خورشید
.
حریر جذبه ی چشمان او اهورایی ست
طلوع خنده ی زینب عجب تماشایی ست
.
بساط فخر فروشی ز آسمان برچین
بیا زمین به تماشای دخترک بنشین
.
بیا ببین که ندیدی کسی به این پاکی
شدند خادمه اش ، حوریان افلاکی
.
نگاه حیرت خورشید تا بر او افتاد
اسیر بند جنون گشت و نعره ها سر داد
.
هوار می زد و می گفت : وه چه نوری داشت !
شبیه مادر خود چهره ی صبوری داشت
.
بدون شبهه و شک از قبیله ی نور است
میان هاله ی انوار خویش مستور است
.
وقار و نور جبینش به مصطفی رفته
ولی غرور نگاهش به مرتضی رفته
.
چه کودکی ست ! که خود اشهدین می گوید
و گاه خنده کنان یا حسین می گوید
.
چه کودکی ست ! که گوید ثنای رب جلی
دو چشم او شده خیره به ذوالفقار علی
.
.
.
وحید قاسمی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید