نگاه می کنم از آینه خیابان را
***
نگاه می کنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را
.
” من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب “
و بغض می کنم این شعر پشت نیسان را
.
چراغ قرمز و من محو گل فروشی که
حراج کرده غم و رنج های انسان را
.
کلافه هستم از آواز و ساز از چپ و راست
بلند کرده کسی لای لای شیطان را
.
چراغ سبز شد و اشک من به راه افتاد
چقدر آه کشیدم شهید چمران را
.
ولی عصر … ترافیک … دود … آزادی …
گرفته گرد و غبار اسم این دو میدان را
.
غروب می شود و بغض ها گلوگیرند
پیاده می روم این آخرین خیابان را …
.
عزیز مثل همیشه نشسته چشم به راه
نگاه می کند از پشت شیشه باران را
.
دو هفته ای ست که ظرف نباتمان خالی ست
و چای می خورم و حسرت خراسان را
.
سپرده ام قفس مرغ عشق را به عزیز
و گفتم آب دهد هر غروب گلدان را
.
عزیز با همه پیری عزیز با همه عشق
به رسم بدرقه آورده آب و قرآن را
.
سفر مرا به کجا می برد ؟ چه می دانم
همین که چند صباحی غروب تهران را …
.
صدای خوردن باران به شیشه ی اتوبوس
نگاه می کنم از پنجره بیابان را
.
نگاه می کنم و آسمان پر از ابر است
چقدر عاشقم این آفتاب پنهان را …
.
چقدر تشنه ام و تازه کربلای یک است
چقدر سخت گذشتیم مرز مهران را
.
نسیم از طرف مشهدالرضاست … ولی
نگاه کن ! حرم سرور شهیدان را …
.
.
حسن بیاتانی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید