هر بلایی سرم آمد به فدای سر تو
به فدای پر قنداق علی اصغر تو
.
می زنم دست روی دست چه کاری کردم
با چه رویی بشوم رو به رو با مادر تو
.
حاضرم بر سر بازار به خیرات روم
ننشیند پر خاکی به سر خواهر تو
.
بر سر من ، همه تفریح کنان سنگ زدند
وای بر صورت چون برگ گل دختر تو
.
از همین جا همه تقسیم غنائم کردند
در کمینند به تاراج برند لشگر تو
.
ترسم این است که گرفتار شوی در گودال
می شود با نوک نیزه زیر و رو پیکر تو
.
هر تکانی که سرت بر سر نیزه بخورد
باز تر می شود این پاره گی حنجر تو
.
در دل کوفه بود بغض علی پس بردار
یک عبایی که بود کاشانه ی اکبر تو
.
.
.
قاسم نعمتی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید