حسن لطفی
.
هر چند به یاران نرسیدم که بمیرم
دیدار تو می داد امیدم که بمیرم
.
دیدم که نفس می زنی و هیچ کست نیست
من یک نفس این راه دویدم که بمیرم
.
با هر تپش افسوس نمردم که نمردم
در خون تو این بار تپیدم که بمیرم
.
با دیدن هر زخم تو ای مزرعه ی زخم
از سینه چنان آه کشیدم که بمیرم
.
می گفتم و می سوختم از ناله ی زینب
وقتی ز تنت نیزه کشیدم که بمیرم
.
شادم که در آغوش تو افتاده دو دستم
در پای تو این زخم خریدم که بمیرم
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید