همان وقتی که عمو بر تنت ردایت کرد
***
همان وقتی که عمو بر تنت ردایت کرد
همین که بال گشودی پسر صدایت کرد
.
گره به بند نقابت زد و میان حرم
پس از دو بوسه به پیشانیت دعایت کرد
کنار عمه نشست و برای نجمه گریست
و خیمه گاه تو را حجله ی عزایت کرد
.
ببین که با عرق شرم آشنایم کرد
کسی که با تن این خاک آشنایت کرد
.
به غیر موی سفیدش ، لبان پر خونت
تو را خود حسنم مثل مجتبایت کرد
.
کسی نبود و بگوید یتیم را نزنید
کسی نگفت که این ضربه ها کفایت کرد
.
بگیر دستم و بابا بگو نگاهم کن
علی که رفت به جای خودش عصایت کرد
.
دم از تو هست ولی بازدم ممکن نیست
که تاخت لشگری غرق رد پایت کرد
.
همین که خواستی از سینه ات نفس بکشی
شکست دنده ی سختی و بی صدایت کرد
.
دوباره آمدی آرام تر نفس بزنی
که باز ضربه ی یک نعل جا به جایت کرد
.
تلاش می کنی اما نفس نمی گذرد
به سینه حق بده این سنگ آسیایت کرد
.
تو را به سینه اش عباس می کشد بد جور
مفاصلی که جدا مانده نخ نمایت کرد
.
به مشت قاتل تو گیسوی تو را چرخاند
بلند از سر مو از زمین جدایت کرد
.
چه خوب شد که رسیدم تبر زمین انداخت
رسیدم و نوک سرنیزه اش رهایت کرد
.
.
.
حسن لطفی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید