سید حمیدرضا برقعی
.
وقت پرواز آسمان شده بود
گوئیا آخر جهان شده بود
.
کعبه می رفت در دل محراب
لحظه ی گریه ی اذان شده بود
.
کوفه لبریز از مصیبت بود
باد در کوچه نوحه خوان شده بود
.
شور افتاد در دل زینب
پی بابا دلش روان شده بود
.
در و دیوار التماسش کرد
در و دیوار مهربان شده بود
.
شوق دیدار حضرت زهرا
در نگاه علی عیان شده بود
.
خار در چشم و تیغ بین گلو
زخم ، مهمان استخوان شده بود
.
سایه ای شوم پشت هر دیوار
در کمین علی نهان شده بود
.
ناگهان آسمان ترک برداشت
فرق خورشید خون فشان شده بود
.
در نجف سینه بی قرار از عشق
گفت ” لا یمکن الفرار ” از عشق
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید