حجت الاسلام جواد محمدزمانی
.
پلکی مزن که چشم ترت درد می کند
پر وا مکن که بال و پرت درد می کند
.
آن تن که بود خسته ی این راه درد داشت
حتما که قلب خسته ترت درد می کند
.
می دانم این که بعد تماشای اکبرت
زخمی که بود بر جگرت درد می کند
.
با من بگو که داغ برادر چه کار کرد
آیا هنوز هم کمرت درد می کند ؟
.
مانند چوب خواهش بوسه نمی کنم
آخر لبان خشک و ترت درد می کند
.
لب های تو کبود تر از روی مادر است
یعنی که سینه ی پدرت درد می کند
.
می خواستم که تنگ در آغوش گیرمت
یادم نبوت زخم سرت درد می کند
.
با سر چرا به دیدن این دختر آمدی ؟
پای تو مثل همسفرت درد می کند ؟
.
کمتر به اسب نیزه سوار و پیاده شو !
از هجمه های سنگ سرت درد می کند
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید