چه عجب صفا آوردی ؛ نگو که غذا آوردی
ای طبق ممنونم از تو که برام بابا آوردی
.
شدی رحل و جای قرآن ؛ برامون آوردی قاری
چرا دندونت شکسته نگو که خبر نداری
.
ببین لبایی که ترک خورده
ببین موهایی که به هم ریخته
.
ببین محاسنی رو که سوخته
ببین با دیدنش دلم ریخته
.
خبر اومد پدر اومد ؛ تو آغوشم با سر اومد
.
کاشکی گریه هام بذاره یه کمی نفس بگیرم
کاش می شد گوشواره هامو یه دقیقه پس بگیرم
.
کاش منو نبینه با این سر و وضع نامرتب
کاش شده لااقل بود تو خرابه عمه زینب
.
معجرمو برام بیارید تا
صورت نیلی رو بپوشونم
.
منم شبیه فاطمه باید
جای یه سیلی رو بپوشونم
.
فراوونه کبودیام ؛ فقط میگم امون از شام
.
خبر اومد پدر اومد ؛ تو آغوشم با سر اومد
.
اگه شامیا حسودن ؛ اگه دست و پام کبودن
این همه سختی می ارزید به یه لحظه با تو بودن
.
چقدر انتظار کشیدم ، چقدر رو خار دویدم
تا که گوشه ی خرابه آخرش به تو رسیدم
.
خو اومدی مسافر خسته
تو بهترین بابای دنیایی
.
خدا میدونه خیلی شرمنده م
ندارم اسباب پذیرایی
.
عجب داغی ؛ عجب دردی ، منو کشتی تا برگردی
.
خبر اومد پدر اومد ؛ تو آغوشم با سر اومد
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید