گویند که دلدار به سوی وطن آید
آن جان برون رفته ز تن ، در بدن آید
.
امروز نبی چشم به راه است ، چو یعقوب
چون رایحه ی یوسفش از پیرهن آید
.
این شایعه پیچید در اطراف مدینه
کآن یوسف گم گشته به ” بیت الحزن ” آید
.
سر حلقه ی عشّاق و عزیز دل خاتم
آن عرش نشین ، طرفه عقیق یمن آید
.
امروز همه اهل مدینه نگرانند
تا کی به سلامت شه دور از وطن آید
.
هستند مهیّای پذیرایی و گویند
وقت است که بر لشگر غم ، صف شکن آید
.
وقت است که بینند جمال نبوی را
کامروز علی ، رشک گل یاسمن آید
.
گویند که آید ز سفر موکب عبّاس
قاسم ، گل یک دانه ی باغ حسن آید
.
زن های مدینه ، همه شادند که امروز
بر مهد وفا ، اصغر شیرین دهن آید
.
از رنج سفر ، می شود آسوده رقیّه
گلزار خزان نبوی را ، سمن آید
.
ناگاه بشیر آمد و حیران ز پی او
سوی حرم مصطفوی ، مرد و زن آید
.
پُرغلغله گردید شبستان محمّد
گویی که ز هر سو ، مَلَکی نعره زن آید
.
سرحلقه ی این موج غم انگیز ، بشیر است
کآشفته به سوی نبی مؤتمن آید
.
مردم همگی دیده به او دوخته بودند
تا کی شود آن قاصد غم در سخن آید
.
رو سوی نبی کرد و خجالت زده گفتا :
دارم سخنی کآتش از آن بر دهن آید
.
لب تشنه بکشتند حسینت به لب آب
ای خاک به فرق من از این حرف من آید !
.
مردم ! بشتابید به بیرون مدینه
سجّاد چو با زینب ” امّ المحن ” آید
.
از مرگ چه باک است ، ” حسان ” ! عاشق او را ؟
چون روح دمد ، یادش اگر در کفن آید
.
.
.
استاد حبیب الله چایچیان
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید