صبح روز سه شنبه من
پا شدم با دو چشم خیس
***
صبح روز سه شنبه من
پا شدم با دو چشم خیس
.
دیدم انگار توی این شهر
هیشکی عین خیالش نیست
انگار نه انگار
دیروز همینجا یکی خورد به دیوار
.
انگار نه انگار
دیروز یه زن رو زدن بین انظار
.
انگار نه انگار
دیروز یه بچه شهید شد با مسمار
.
دیروز آتیش ؛ امروز غربت
فردا، اما، میرسه منتقم زهرا
.
این الطالب بِدَمِ الزهرا
.
من امامی غریبم که
فاطمه س تنها مأمومَم
.
راه خونه تا مسجد رو
می دوید یار مظلومم
.
انگار نه انگار
ریختن سرش عده ای مردم آزار
.
انگار نه انگار
انقد زدن دستش افتاده از کار
.
انگار نه انگار
از ضربه چشمای یارم شده تار
.
بین دشمن ؛ بین غوغا ؛ خسته ، اما
پای من وایساده بود زهرا
.
این الطالب بِدَمِ الزهرا
.
بی حیا تر از این کوچه
کوچه ی کوفه و شامه
.
سخت تر از روضه ی سیلی
روضه ی سنگ رو بامه
.
انگار نه انگار
می بینه از روی نیزه علمدار
.
انگار نه انگار
توو دست و پا سر میوفته هزار بار
.
انگار نه انگار
ناموس پیغمبره توی بازار
.
دستا بسته ؛ پاها خسته
هیچ سری نیست که نشکسته
.
این الطالب بِدَمِ الزهرا
.
.
.
شاعر : محسن عرب خالقی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید